روانشناسی وجودی رامی توان بسان نظامی سازمان یافته انگاشت که امروزه آن را همچون روانشناسی انسان گرا به عنوان نیروی سوم در نظر می گیرند . این رویکرد فلسفی به برخی مفهوم های برجسته ی زندگی انسان و وجود می پردازد.
این مفهوم ها عبارتند از زندگی و مرگ ، امید و ناامیدی ، رابطه و انزوا ، بودن و نبودن ، گزینش آزادانه ، آگاهی و مسئول شدن نسبت به خود و دیگران ، خود فراروی ، و جستجوی معنا در دوره ای از زندگی که با مرگ روبرو است ( رودینی ، 1386) .
ریشه های فلسفی این جنبش به سورن کیرکه گارد[1] و نیچه[2] در قرن 19 میلادی برمی گردد که بعدها توسط فیلسوفانی چون مارتین هایدگر[3] ، کارل یاسپرس[4] ، گابریل مارسل[5] ، ژان پل سارتر[6]، و موریس مرلو پونتی[7] گسترش یافته ونیروی فزاینده ای کسب کرده است ( لاندین[8] ، 1387 ).
در این میان درمانگرانی چون مدارد باس[9] ، لودویک بینزوانگر[10] ، رولومی[11]، و ویکتور فرانکل[12] به درمان دشواری های روانی بر پایه ی اصول بنیادین وجودگرایی پرداختند ( فیرس و ترال[13] ،1382) .
[1] Kierkegaard,Soren
[2] Nietuzsche , F
[3] Heidegger,Martin
[4] Jaspers,Karl
[5] Marcel,Gabriel
[6] Sarter,Jean Paul
[7] Merleau – Ponty,Mourice
[8] Andin,Robert.W L
[9] Boss,Medard
[10] Binswanger,Ludvik
[11] May,Rollo
[12] Frankl,Viktor
[13] Phares&Trull