معنا درمانی بر مبنای سه مجموعه مثلثی شکل قرار دارد . اولین مجموعه شامل سه جزء آزادی اراده، معنا جویی و معنای زندگی است. مجموعه دوم بر پایه معنای زندگی قرار دارد و از ارزشهای خلاق، ارزشهای تجربی و ارزشهای نگرشی تشکیل میشود و در نهایت مجموعه سوم از سه جزء گناه، رنج و گذرا بودن زندگی تشکیل میشود. ارزشهای نگرشی به انسان کمک مینماید که بر احساس گناه، رنج و گذرا بودن زندگی غلبه نماید.
مجموعه اول
1. آزادی اراده
مفهوم آزادی اراده نقطهی مقابل جبر میباشد، جبرگرایان معتقدند که فرد تأثیری در انتخاب سرنوشت خود ندارد . اگر چه فرانکل با تأثیرات محدودی که شرایط خاص، مانند فشارهای محیطی و اخلاقی بر فرد دارند موافق هست، اما این ایده را که انسان حیوانی پیشرفته است که توسط نیروهای محیطی و ارثی شکل داده می شود، قبول ندارد. هر چند شخص در انتخاب برخی موقعیتها هیچ نقشی ندارد (مانند: ژنتیک، عوامل نژادی) اما در حقیقت این موقعیتها محدوده ای را تعیین میکنند که فرد در آن آزادی کامل دارد و میتواند هر انتخابی داشته باشد (شانتال[1]، 1989).
فرانکل معتقد است، انسان علی رغم تمام محدودیتهایی که دارد دارای آزادی اراده است. آزادی اراده نهایی و غایی، آزادی فرد در انتخاب شیوه نگرش خود نسبت به شرایط است. چنین آزادی انسان را قادر می سازد که به توانایی خودجدامانی[2] دست یابد (وانگ[3]، 2000). توانایی خودجدامانی عبارت از توانایی فرد برای دیدن خود از بیرون، مخالف کردن و حتی خندیدن به خود است، این ویژگی فرد را قادر میسازد که در کنار خود قدم بزند و شرایط خود را از دیدی تازه بررسی نماید (فابری[4]، 1987).
فرانکل معتقد است که با جدایی از خود، فرد میتواند شیوه نگرشش را نسبت به خود انتخاب نماید. این شیوه نگرش نحوه ایستادگی فرد در مقابل موقعیتهایی ناگوار را تعیین میکند. فرانکل عقیده دارد که آزادی فرد باعث ایجاد مسئولیت در او خواهد شد . یالوم (1980) معتقد است که آزادی ویژگی اجتناب ناپذیر انسان است و این آزادی، مسئولیت زیادی برای او ایجاد میکند انسان محکوم به آزادی است. او خالق خود نیست، با این وجود در سایر جنبه ها آزاد است و در عین حال برای هر کاری که میکند مسئول است.
فرانکل بین مسئولیت[5] و مسئولیت پذیری[6] تمایز قائل میشود. مسئولیت از طریق نهادهای بیرونی مانند خانواده، کلیسا، مدرسه و سایر نهادها به فرد تحمیل میشود. در مقابل، این خود فرد است که انتخاب می کند مسئولیت پذیر باشد یا نباشد، به عبارت دیگر فرد برای انجام الزامات محیطی و اجتماعی آزاد می باشد.
فرانکل تأکید میکند که میبایست بین آزادی، مسئولیت و مسئولیتپذیری تعادل وجود داشته باشد، همانطور که مسئولیت بدون آزادی منجر به ظلم و استبداد میشود. آزادی نیز اگر از طریق مسئولیت پذیری تعدیل نشود باعث خودکامگی فرد میشود و در نهایت خودکامگی فرد باعث دلزدگی، پوچی، اضطراب و روان رنجوری خواهد شد. این موضوع نشان میدهد که اساس یافتن معنای زندگی، مسئولیت پذیری است. فرانکل تأکید زیادی بر لزوم تعامل بین این سه مفهوم دارد.
2.معناجویی
انسان تلاش میکند که دلیلی برای درد و رنج خود بیابد، یافتن معنا و هدف، خواسته اساسی انسان است و نیروی محرکه زندگی است که درد و رنج او را تسکین میدهد و برای وی بهزیستی معنوی به ارمغان می آورد .
معناجویی نخستین انگیزه فرد در زندگی است. انسان همیشه در تلاش است تا به معنا دست یابد. مفهوم معناجویی فرانکل به عنوان انگیزش ابتدایی فرد، با نظریههای کلاسیک درباره انگیزش متفاوت است. طبق اصل لذت فروید، رفتار انسان توسط امیال و سائقهای معین مانند نیازهای جنسی و پرخاشگری برانگیخته میشود. آدلر معتقد است که نیاز به غلبه بر احساس حقارت که از کودکی در فرد به وجود میآید، نیروی اصلی انگیزش انسان است. مازلو معتقد است که انسان توسط سلسله مراتب نیازها برانگیخته میشود، این سلسله مراتب از دو گروه نیازهای رشد یا بودن (نیازهای عشق و تعلق، نیاز به احترام و نیاز به خودشکوفایی) تشکیل شده است. زمانی که هر یک از نیازهای رده پائین تر به طور نسبی برآورد شد، فرد توسط نیاز بعدی سلسله مراتب برانگیخته میشود.
وانگ (2000) معتقد است معناجویی سبب از خود جدامانی فرد میشود که حد نهایت توانایی های بشر است و در حقیقت شامل توانایی فرد برای فرا رفتن از شرایط محیطی و رسیدن به ماوراء خود است. فرا رفتن از خود به معنی گذر از محدودیت های فردی و دستیابی به حس بالایی از معنای زندگی است.
هندی[7] (1998) با حمایت از نظریه فرانکل عنوان کرد که رضایت بخشترین مسئله در زندگی، احساس داشتن هدف از جانب فرد است، اما اگر هدف تنها فردی باشد به سرعت از میان میرود. یکی از راه های دستیابی به خوشبختی، رهایی از زندان خودشیفتگی و خودخواهی است. اهمیت مفهوم فرا رفتن از خود در بهزیستی روانی اثبات شده است. به طور مثال کوش[8] و امر[9] (2007) معتقدند که این مفهوم با سازه کیفیت زندگی ارتباطی مثبت دارد، علاوه بر این با افسردگی رابطهای منفی دارد. فرا رفتن از خود فرد را قادر میسازد که تصمیم بگیرد در مقابل محدودیتهای تحمیل شده از محیط طبیعی یا روانی تسلیم شود یا به مبارزه برخیزد.
یک مفهوم مرتبط با معناجویی، که تمایز بیشتری بین نظریه معنا درمانی و دیگر نظریههای شخصیت قائل میشود، پویایی اندیشهای[10] است. طبق این مفهوم مقدار معینی از تنش جهت سازگاری فرد و معناجویی وی لازم است. سلامت شخص بستگی به درجه معینی از تنش دارد، تنش میان آنچه که شخص هست و آنچه که باید بشود.
3. معنای زندگی
مردم در طول زندگی خویش بارها در مورد زندگی از خودشان سؤالاتی میپرسند مثل: چرا اینجا هستم؟ چه میشد اگر معنای زندگی را مییافتم؟ چه چیزی در زندگیام هست که آن را هدفمند کند؟ چرا بوجود آمدهام؟ همانطور که می[11] و یالوم[12] معتقدند انسانها به معناداری زندگی نیاز دارند. با معنا بودن به اشخاص اجازه میدهد رویدادها را تفسیر کنند و درباره نحوه زندگی و خواستههای انسان در زندگی برای خویش ارزشهایی تدارک ببینند .
معنای زندگی ارتباط تنگاتنگی با آزادی اراده، مسئولیتپذیری و معناجویی دارد. فرانکل بین معنای خاص و معنای عمومی تفاوت قائل بود. معنای عمومی عبارت از آگاهی فرد از نظم و ترتیب جهان خلقت است و اعتقاد به اینکه انسان نمونه ای از این نظم و ترتیب میباشد (همان چیزی که در مذهب به آن اشاره میشود). فرانکل معتقد است معنای عمومی غیر قابل درک است، به عبارت دیگر ما نمیتوانیم از طریق عقلانی به آن دست یابیم بلکه از طریق ایمان و اعتقاد قوی به آن دست مییابیم. معنای عمومی زندگی دست نیافتنی است، چیزی است که ما به طور دائم دنبال آن میگردیم. در صورتی که فرد معتقد باشد که جزئی از تار و پود زندگی است، زندگی وی معنا دار خواهد شد ولی اگر وی معتقد باشد که زندگی بینظم و آشفته است و او قربانی این آشفتگی است زندگی بیمعنا و پوچی خواهد داشت. در مقایسه با معنای عمومی، معنای خاص در لحظات و موقعیتهای معین تجربه میشود (. هر فردی میبایستی معنای خاص هر لحظه را کشف نماید. بنابراین تنها کسانی معنای درست را میفهمند که خاص بودن آن را نسبت به لحظه درک کنند. نکته مهمی که مسئولیت انسان را در قبال لحظه های پیش رو سنگین میکند گذرا بودن و غیر قابل برگشت بودن آنهاست (محمد پور،1385).
فرانکل (1984، به نقل از وبر[13] و وبر، 2001) معتقد است که معنای خاص از فردی به فرد دیگر و از موقعیتی به موقعیت دیگر متفاوت است. این نوع معنا ساده و غیر پیچیده است. مطابق نظر فابری (1987) در صورتی که آگاهی فرد از هدف عمومی افزایش یابد نسبت به هدف خاص پذیراتر خواهد شد. هدف معنای عمومی پنهان است و معنادرمانی باید محدود به معنای خاص باشد. ارزشها نمونهای از معنای عمومی هستند. از جمله این ارزشها می توان به قدرت (یا شهرت)، پیشرفت فردی، استقلال و خیرخواهی اشاره نمود.
معنای زندگی از فرد به فرد، روز به روز، ساعت به ساعت در تغییر است. از این رو آنچه مهم است معنای زندگی به طور اعم نیست، بلکه هر فرد میبایست معنا و هدف زندگی خود را در لحظات مختلف دریابد. هیچ معنای انتزاعی که انسان عمری را صرف یافتنش نماید وجود ندارد، بلکه هر یک از ما دارای وظیفه و رسالتی ویژه در زندگی هستیم که میبایست بدان تحقق بخشیم. او در انجام این وظیفه و رسالت جانشینی ندارد و زندگی قابل برگشت نیست. مسئولیت او بیمانند و منحصر به فرد است و فرصتی که برای انجام آن دارد نیز بی همتاست. هر موقعیت از زندگی فرصتی طلایی است که به انسان امکان دست و پنجه نرم کردن میدهد. گره ای به دستش میدهد تا شانس گشودن آن را داشته باشد. پس پرسش درباره معنای زندگی را باید به خود او برگرداند. یعنی فرد نباید بپرسد که معنای زندگی او چیست، بلکه باید بداند که خود او در برابر این پرسش قرار گرفته است. به عبارت دیگر، خود فرد پاسخ گوی، زندگی خویش است و هم اوست و تنها او که میتواند به پرسش زندگی پاسخ گوید. زندگی که او خود وظیفهدار و مسئول آن است. بنابراین معنادرمانی اصل و جوهر وجودی انسان را در پذیرفتن این مسئولیت می بیند .
مجموعه دوم
معنای زندگی پیوسته در تغییر است، ولی هرگز محود نمیشود. بنابر روش معنادرمانی این معنا را به سه شیوه میتوان کشف کرد.
1- با انجام کاری ارزشمند (ارزشهای خلاق)
2- با تجربهی ارزش والا (ارزشهای تجربی)
3 - با تحمل درد و رنج (ارزشهای نگرشی)
زندگی از طریق سه روش معنا دار میشود: نخست از طریق چیزهایی که ما به زندگی عرضه میداریم (مانند کارهای خلاق ما)؛ دوم از طریق چیزهایی که ما از دنیا میگیریم (مانند عشق و زیبایی)؛ و سوم از طریق موضعی که فرد در مقابل سرنوشتی که قادر به تغییر آن نیست (مانند یک بیماری لاعلاج)، اتخاذ میکند.
از نظر فرانکل، در صورتی زندگی میتواند معنادار شود که ما سه دسته از ارزش ها را بفهمیم که به منزله سه رویکرد یا سه شیوه کشف معنا تلقی میشوند. ارزش ها، معانی انتزاعی هستند که بر پایه معنای تجربه شده بسیاری از افراد قرار دارند.
4.ارزش های خلاق
نخستین راه برای کشف معنا، از رهگذر ارزشهای خلاق میسر میشود. انجام کاری برجسته آنچنان که فرانکل نیز چنین بود، او در 67 سالگی موفق به اخذ گواهینامه خلبانی شد، راه گشاست. در اینجا صحبت از اندیشه سنتی وجودی در قبال خود شدن از طریق معنایی است که در پی درگیر شدن در پروژههای آتی زندگی به دست میآید. این پروژهها خلاقیت موجود در هنر، موسیقی، نویسندگی، اختراع و مانند آن را در بر میگیرد. خلاقیت، اضافه کردن چیزی به دنیا از رهگذر خود ابرازی[14] است و استفاده از استعدادها در راههای مختلف است. کاری که انجام میدهیم- مثل: خلق یک اثر هنری، تألیف یا نگارش یک کتاب و ....- هدیه ما به زندگی است. فرانکل، خلاقیت را مانند عشق به عنوان یک کنش ناهشیار معنوی مطرح میکند (وجدان). او معتقد است که یک وجدان هنری وجود دارد که ریشه در اعماق عاطفی، شهودی و غیر عقلانی ناهشیار معنوی دارد. در این شرایط از طریق آفریدن اثری یا اندیشهای می توان به زندگی معنا بخشید. این نوع فعالیتهای آفریننده معمولا ناظر بر نوعی کار و خدمت به دیگران است (رحیمیان، 1381).
شانتال[15](1989) معتقد است که خلاقیت منبع اصلی معنا در زندگی انسان است و باعث تکامل بیشتر زندگی انسان میشود، همچنین وی معتقد است که انسان از طریق خلاقیت از وجود مادیاش فراتر می رود. از سوی دیگر هایدگر معتقد است، در صورتی که انسان در طول عمر خود دست آوردی نداشته باشد احساس کامل بودن نمیکند.
5. ارزش های تجربی
در روش دوم از طریق تجربه و غور در زیباییهای عالم طبیعت یا هنر میتوان به زندگی معنا داد. به نظر فرانکل اگر از یک عاشق نقاشی در حالی که مفتون زیبایی منظرهای از طبیعت شده و مشغول ترسیم آن است بپرسیم که:" آیا زندگی معنا و ارزشی دارد یا نه؟" بی شک پاسخ میدهد که اگر زندگی تنها شامل این یک لحظه هم باشد نشاط انگیز است و ارزش زیستن خواهد داشت. به عبارت دیگر با اینکه ممکن است زندگی شخص فقط در یک لحظه یا در لحظات خاصی دارای مقصد و معنا باشد، اما او زندگی را به طور کلی با ارزش و با معنا تلقی میکند.
ارزشهای تجربی آن چیزی است که از طریق تجربه از جهان میگیریم. این تجربههای ارزشمند، می توانند گسترهای وسیع را در بر گیرند، مثل شگفتی های طبیعت، فرهنگ، درک شخصی دیگر در قالب عشق (منظور از عشق، آن طور که فرانکل مینویسد پی بردن به یگانگی یک انسان است. از رهگذر عشق، محبوب خود را قادر میسازیم تا معنایی را به وجود آورد و با این کار، معنایی را برای خود رشد میدهیم. عشق، بالاترین و غاییترین هدفی است که انسان میتواند آرزومند آن باشد. فرانکل، رهایی بشر را از راه عشق و در عشق میداند. رابطه صمیمی با یک شخص، جنبهای از زندگی است که ارزشهای تجربی به شکل خاصی در آن متبلور میشود. از دیدگاه فرانکل، برای یک عاشق، دنیا به شکل یک افسون و با ارزش مضاعف جلوه می کند)، مردمی که با آنها ملاقات میکنیم، موقعیتهایی که با آنها روبرو میشویم و ... تجارب زیبایی شناسی و تجربه اوج مازلو نیز در این گستره سهم به سزایی دارند (رباط میلی، 1387).
ارزشهای تجربی به تجارب مستقیم فرد از زیبایی و عشق و همچنین دیگر امور خوب، صحیح و معتبر اشاره دارد. ارزشهای تجربی همچنین شامل عوامل ارتباطی مانند ایجاد و حفظ دوستیهای عمیق و داشتن احساس تعلق به جامعه میباشد. با وجود اینکه انسان به فردیت نیاز دارد تعهد به دیگران و جامعه برای اجتناب از تنهایی و انزوا نیز ضروری است.
6. ارزشهای نگرشی
گاه رویدادهایی نظیر بیماری علاج ناپذیر، جنگ و اسارت، زندگی انسان را چنان محدود میسازد که دیگر نه فرصت و نه قدرت آفرینش دارد و نه زیباییها را تجربه میکند. به نظر فرانکل در چنین موقعیتهایی ارزشهای خلاق و ارزشهای تجربی کارساز نیستند و تنها روش معقول تصمیم به تغییر خود و به خرج دادن شهامت و وقار در تحمل رنج است. یعنی از طریق ارزشهای گرایشی شخص میتواند احساس موفقیت کند و زندگی برایش با معنا و با هدف گردد.
اگر شخص در موقعیتی قرار بگیرد که نتواند شرایط را عوض نماید، میتواند نگرش خود نسبت به آن وضعیت را انتخاب کند. این کار نوعی متعالی کردن خویش از رهگذر معنا یابی است (رباط میلی، 1387). ارزشهای نگرشی در موقعیتهایی که ما قادر نیستیم یک پیامد ناخوشایند را تغییر دهیم، اهمیت ویژهای دارند. این موقعیتها در ایجاد آخرین مجموعه زیربنایی معنادرمانی، که مجموعه سوگ انگیز[16] نامیده می شود نقشی اساسی دارند .
مجموعه سوم (مجموعه غم انگیز زندگی)
مجموعه غمانگیز زندگی از رنج، گناه و آگاهی از گذرا بودن زندگی تشکیل میشود. این جنبه های وجودی نقش مهمی در تجربه بیمعنایی انسان ایفا میکنند (فرانکل، 2000).
روان آزردگی از تقلای بی ثمر برای پنهان کردن واقعیت رنج، گناه و گذرا بودن زندگی به عنوان جنبه های وجودی نشأت میگیرد. معنا درمانی پاسخ به مجموعه غمانگیز را از رهگذر ارزشهای نگرشی و خوش بینی غم انگیز فراهم میآورد (محمد پور، 1385).
7.معنای رنج
انسان وقتی با وضعی اجتناب ناپذیر مواجه میشود، و یا با سرنوشتی تغییرناپذیر روبروست، مانند بیماری درمان ناپذیری و یا مبتلا به بعضی از انواع سرطان، این فرصت را یافته است که به عالیترین ارزشها و به ژرفترین معنای زندگی یعنی رنج کشیدن دست یابد. درد و رنج بهترین جلوهگاه ارزش وجود انسان است. آنچه که اهمیت بسیار دارد، شیوه و نگرش فرد نسبت به رنج است و شیوهای که این رنج را به دوش می کشد. گاهی در زندگی وضعی پیش میآید که انسان از انجام کاری محروم میشود و یا کامیاب نمیگردد، ولی چیزی که اجتناب ناپذیر و محو ناشدنی است همانا رنج است. از این رو اگر رنج را شجاعانه بپذیریم تا واپسین دم زندگی معنا خواهد داشت. پس به این ترتیب میتوان گفت معنای زندگی امری مشروط نیست، زیرا معنای زندگی میتواند حتی معنا بالقوه درد و رنج را نیز در برگیرد.
یکی از اصول اساسی معنادرمانی این است که توجه انسانها را به این مسأله جلب میکند، که انگیزه اصلی و هدف زندگی، گریز از درد و لذت بردن نیست، بلکه معناجویی زندگی است که به زندگی مفهوم واقعی میبخشد. به همین دلیل انسانها درد و رنجی را که معنا و هدفی دارد با میل تحمل می کنند (فرانکل، 1388).
کارهای زمینه یابی فرانکل( 1967، 1978، 1984، 1988، 2000، به نقل از برگر، 2007) نشان می دهند که رنج باعث پریشانی جسمی و روانی میشود. هر چند که رنج میتواند باعث محرومیت فرد از خیلی چیزها شود، اما هرگز نمیتواند آزادی فرد در انتخاب نوع نگرشش نسبت به سختیها را محدود نماید. به همین دلیل رنج به عنوان منبع ضروری معنا شناخته میشود. فرانکل معتقد است که اگر بپذیریم که زندگی تحت هر شرایطی دارای هدف است، پس در رنج کشیدن انسان نیز هدفی نهفته است. اما نکته مهم این است که رنج باید غیر قابل اجتناب باشد تا حاوی معنا باشد، روشن است تحمل دردی که قابل اجتناب است هیچ معنایی در بر ندارد.
8. گناه وجودی
بنا به اعتقاد فلاسفه وجودی مفهوم گناه وجودی زمانی بوجود میآید که از شکوفایی استعدادهای فرد جلوگیری شود یا فرد در تصمیم گیری هایش آزاد نباشد. گناه وجودی حاصل گریختن از قبول تعهد یا تصمیم گرفتن برای انتخاب نکردن است. گناه وقتی به وجود میآید که فرد نتواند به طور صحیح زندگی کند یا به عبارت دیگر وقتی که فرد نتواند محدودیت و گذرا بودن زندگی را بپذیرد (فرانکل، 1988).
9. آگاهی از گذرا بودن زندگی
هایدگر[17] (1953) معتقد است که وقتی فرد نتواند گذرا بودن و فناپذیر بودن زندگی را بپذیرد دچار احساس گناه خواهد شد. این آگاهی از گذرا بودن زندگی، آخرین عامل مجموعه غم انگیز است.
مرگ ترس زیادی به همراه خود دارد و انسان از تصور نیستی و فنا وحشت دارد. همانند هایدگر، فرانکل نیز معتقد است که انسان باید با اجتناب ناپذیر بودن مرگ کنار بیاید زیرا این امر باعث خواهد شد که زندگی معنادار شود.
خویشتن انسان یک بودن نیست، بلکه یک شدن است و بدین ترتیب، این خویشتن هنگامی کامل می شود که زندگی با مرگ تکمیل شود. مطمئناً در زندگی روزانه، انسان تمایل دارد که از مرگ، مفهومی نادرست را دریابد. هنگام صبح که ساعت شماته دار به صدا درمیآید و ما را در رؤیاهایمان به هراس می اندازد، ما این بیداری را بدین گونه تجربه میکنیم که گویی چیزی وحشتناک به داخل رؤیاهای ما راه یافته است. هنوز در رؤیاهای خود گرفتاریم و اغلب در نمییابیم که زنگ ساعت، ما را به وجود واقعی خودمان، در دنیای واقعی میخواند؛ ولی آیا ما فانیان، هنگامی که به مرگ نزدیک میشویم، به همین ترتیب عمل نمی کنیم؟ آیا ما به همین گونه نیز فراموش نمیکنیم که مرگ ما را به واقعیت حقیقی خود فرا میخواند؟ حتی اگر یک دست دوست داشتنی و نوازشگر ما را بیدار کند، در حالی که حرکت آن ممکن است بسیار آرام باشد، ما آرام بودن آن را درک نمیکنیم، آن را به عنوان تداخلی در جهان رؤیاهایمان و تلاشی برای پایان بخشیدن به آنها تجربه میکنیم. به همین ترتیب مرگ غالباً وحشتناک به نظر میآید و ما به ندرت می توانیم حدس بزنیم که مرگ چه معنای خوبی را میتواند در بر داشته باشد.
فلاسفه وجود گرا مرگ را به صورت منفی در نظر نمیگیرند بلکه معتقدند که آگاهی از مرگ به عنوان شرایط اساسی انسان، به زندگی معنی میدهد. ویژگی بارز انسان توانایی درک کردن واقعیت آینده و اجتناب ناپذیر بودن مرگ است. اگر بخواهیم به صورت معنا دار به زندگی فکر کنیم باید به مرگ بیاندیشیم. مرگ را نباید تهدید دانست، بلکه مرگ ما را با انگیزه میکند تا به صورت کامل زندگی کرده و از هر فرصتی برای انجام دادن کاری معنا دار استفاده کنیم. اگر از خود در برابر واقعیت مرگ دفاع کنیم، زندگی کسل کننده و بی معنا می شود. اما اگر تشخیص دهیم که فانی هستیم، میدانیم که برای کامل کردن طرحهای خود زندگی ابدی نداریم و هر لحظه ی موجود حیاتی است. آگاهی ما از مرگ منبع علاقه به زندگی و خلاقیت است (کری[18]، 1387).
گذرایی و انتقال زندگی از معنای آن نمیکاهد، بلکه در ما احساس وظیفه و مسئولیت را بیدار میکند. زیرا هر چیزی منوط به درک ما از گذرایی امکانات و چگونگی انتخاب ما است. انسان پیوسته در میان موج عظیمی از تواناییها و امکانات نهفتهی خود در حال گزینش است که کدامین آنها میبایست شکوفا و بارور گردد و کدامین محکوم به نابودی و فراموشی است. انسان باید در هر لحظه تصمیم بگیرد، تصمیمی برای بهتر شدن و یا سقوط. تصمیم برای اینکه اثر ماندگار او در این زندگی گذرا چه خواهد بود .
معنا مرکز و هسته وجود شخص است که از طریق آزادی و مسئولیت پذیری فرد بدست میآید، ولی برخی اوقات فرد در معناجویی ناکام میماند و در نتیجه قادر نیست که معنای زندگی خود را کشف نماید، فرانکل این حالت را ناکامی وجودی[19] مینامد.
10.ناکامی وجودی
فرانکل معتقد است که انسان قادر است و میتواند به خاطر ایدههایش و ارزشهایش زندگی کند و یا در این راه جان ببازد. معنا خواهی انسان ممکن است با ناکامی مواجه گردد که معنادرمانی آن را ناکامی وجودی مینامد. ناکامی وجودی میتواند سبب ظهور نوروزها گردد (شجاعیان، 1388).
فرانکل معتقد است برخی از عوامل مانند رنج، گناه و گذرا بودن زندگی معنا جویی فرد را تهدید میکند. انسان تلاش میکند که معنای از دست رفته زندگی خود را با تسلیم شدن به قدرتطلبی و لذتطلبی جبران نماید و این تلاش نافرجام با افراط در اعمال جنسی، پولپرستی و اعتیاد به مواد مخدر نمایان میشود. هاتکینسون[20] و چامپن[21] (2005) معتقدند ناکامی وجودی بر رضایتمندی از زندگی و شادکامی فرد تأثیر میگذارد و مانع پاسخ های سازنده به استرس زاها خواهد شد.
عوامل تهدید کننده معنا جویی انسان آثار مخربی بر افراد باقی میگذارد، از خودبیگانگی، بیحسی عاطفی و ناامیدی از جمله آنها میباشند. کارل راجرز(روان شناس انسان گرا) معتقد است که وقتی احساسات درونی فرد به دلیل هنجارهای تحمیل شده بازداری میشوند (برای بدست آوردن توجه مثبت)، تدریجاً فرد دچار ناسازگاری میشود و به بیماریهای روانی مبتلا خواهد شد. ناکامی در یافتن معنا باعث بروز مشکلاتی در شکل گیری هویت خواهد شد و در نهایت باعث ظهور افسردگی، رفتارهای وسواسی و اختلالات خوردن می شود (مومال[22]، 1999).
فرانکل (1963) معتقد است که سخت ترین مسئله روانی پیش روی انسان معاصر، خلاء وجودی است که منجر به از دست دادن معنای زندگی خواهد شد و معنادرمانی برای غلبه بر این مانع چالش انگیز به وجود آمده است (کانگ و همکاران، 2009).
نوعی از نوروز که نتیجه خلا وجودی است، نوروز نئوژنیک[23] نامیده میشود. برای نوروزها در معنادرمانی واژه نئوژنیک یا اندیشه زاد بکار برده میشود که با نوع دیگر یعنی نوروزهای روانزاد یا سایکوژنیک[24] متفاوت است. نوروز نئوژنیک به عنوان بیماری روانی به شمار نمی آید، بلکه بیشتر به عنوان ناکام ماندن نیاز انسان در یافتن معنای زندگی تلقی میشود. فرد مبتلا به نوروز نئوژنیک احساس میکند که هیچ چیزی برای زندگی کردن ندارد و قادر نیست که هدف زندگی را بیابد. اغلب این افراد بدون هیچ طرح و نقشهای زندگی میکنند و نسبت به زندگی دیدگاهی جبری دارند. علت وجود و ظهور نوروزهای نئوژنیک، کشمکش و تعارض بین سائق ها و غرایز نیست بلکه حاصل برخورد ارزشهاست، به تعبیر دیگر تعارضهای اخلاقی و یا مشکلات روحانی علت اصلی این دسته از نوروزهاست.
[1] Shantall
[2] self- transcendence
[3] Wong
[4] Fabry
[5] responsibility
[6] responsibleness
[7] Handy
[8] Kausch
[9] Amer
[10] neo- dynamic
[11] May
[12] Yallom
[13] Weber
[14] self- expression
[15] Shantall
[16] tragic triad
[17] Heidegger
[18] Corey
[19] existential frustration
[20] Hutchinson
[21] Chapman
[22] Moomal
[23] neogenic
[24] psychogenic