روانشناسی

روانشناسی بالینی

روانشناسی

روانشناسی بالینی

روانشناسی

با مدیریت حسین دانش آموز - روانشناس بالینی

در لوگوتراپی روی این نکته که نومیدی دراثر بی معنایی ظاهری زندگی ایجاد می شود تأکید شده است و نومیدی به مفهوم ناامیدی از مظاهر بی معنایی زندگی تعریف شده است. مارسل یکی از هستی گرایان نامی در تبیین امید و ناامید می گوید : امید یعنی توکل به غلبه نهایی عشق الهی. همانطوری که وفا فقط در جایی که خیانت هست پدید می آید ، امید نیز در جایی که امکان نومیدی هست پدید می آید.

امید معطوف به نجات ، خروج از ظلمت مرض ، جدایی ، غربت و یابندگی است. منطقه ای که امید درآن پدید می آید همان منطقه ای است که در آن باید میان تنهایی ومشارکت دست به گزینش زد. نومیدی بدین معنا است که ما ( اگزیستانسیالیسم ها) فقط بر چیزی اتکاء می- ورزیم که وابسته به ارده ماست ، یا وابسته به حاصل جمع احتمالاتی که عمل ما را میسر می- سازد ( ملکیان،1375).

      امید انسان را پیش می برد و او را برآینده متمرکز نگاه می دارد ، این تمرکز مداوم ، به طرد حال و در نتیجه ناخشنودی انسان تداوم می بخشد (تول،1978) .

     وجودگرایان دلایل مختلفی در رواج بیهودگی و پوچی زندگی بیان کرده اند. آنها معتقدند که ریشه بسیاری از این مشکلات به فرهنگی اعطایی معاصر بر می گردد . نخست ، به جای هدف و مفهوم عرضه شده توسط مذهب ، هم اکنون اکثر مردم نه به مذهب معتقدند و نه به کلیسا می روند . دوم اینکه گستردگی تمدن و شهرنشینی و صنعتی شدن باعث از بین رفتن معنا از طریق عدم تماس با طبیعت شده است به طوری که اکثر مردم با مزرعه و حیوانات از نزدیک در تماس نیستند. سوم اینکه انسان معاصر دیگر به جوامع روستایی تعلق ندارند و نقشی در آن ندارند و در عوض در جوامع شهری غیرشخصی زندگی می کنند.

    چهارم اینکه بسیاری از انسانها در دوران معاصر از کارشان منزوی شده اند و فکر می کنند که در وظایف مکانیکی ، خشک و ثابت بدون علاقه مشغول به کارند. پنجم اینکه انسان معاصر کمتر با نیازهای اساسی بقا از قبیل آب ، غذا و پناهگاه دست به گریبان است. امنیت وسرگرمی زیاد، او را با شدت بیشتری با بی معنایی روبرو ساخته است.  مشکلات اقتصادی ، بسیاری از مردم را با بییکاری ، از دست دادن هدف در عین نیاز به آن روبه رو ساخته است. ششم اینکه بشر معاصر با امکان نابودی هسته ای و ویرانی جهانی رو به روست.  افزایش آگاهی مرگ می تواند منجر به افزایش ارزش زندگی و تغییر اساسی در باورهای بیماران لاعلاج شود. یالوم معتقد است که کار روانشناسان بالینی روی این عقیده استوار است که اضطراب مرگ با میزان رضایت از زندگی رابطه معکوس دارد ( یالوم ، 1980، به نقل از نظامی،1383) .

        یأس یا ناامیدی دردیدگاه هستی گرایان بسیار مورد توجه است . یأس وضعیتی غایی یا وضعیتی است که در آن ذات انسان و  پیچیدگی هایش آشکار می شود. در این یأس هیچ راهی به سوی آینده نمایان نیست. سه گونه اضطراب ماهیت انسان را تهدید می کند، اضطراب از سرنوشت و مرگ ( اضطراب مرگ) ، اضطراب پوچی و بی معنایی ( اضطراب بی معنایی ) و اضطراب از گناه و محکومیت ( اضطراب محکومیت ).

     هرسه اضطراب حالت وجودی دارند بدین معنا که به هستی در شکل ذاتی آن تعلق دارد ، نه  به حالتی غیر طبیعی درذهن ، مانند اضطراب عصبی . پل تیلیش [1] به عنوان یکی از نظریه پردازان جدید وجود گرایی ، خدا را در مرکز معنا قرار داده و خدا را سرچشمه تمامی وجود معرفی می کند (تیلیش ،1996) .

    فریدریش نیچه[2] به عنوان یکی از متفکران اگزیستانسیالیست می گوید : نفرت از زندگی ، تهوع ، روی برتافتن ، که در ابتدا از میان مردمی فرمانبردار که تجاوز گریشان به درون روی نموده است برمی خیزد ، اما علتها و شرایط فراوان دیگری نیز دارد ، به یک مضمون ، یک تفسیر که به زندگی و رنج معنا می بخشد ، به یک هدف سازمان یافته ،  به یک شکل از خواست و هستی تبدیل  می شود. چیزهای زیادی می آفرینند که زیبا و بهترینند ، اما آنگاه که به مضمون اصلی ، تفسیر چیره یافته ، به زنگ زدگی غریزه های مثبت و نیروهای آغازین ، تبدیل می شود بیمار می گردد و نیکی بدی خوانده می شود ، بدی  نیکی .

    یاسپرس(1969-1883) یکی از نظریه پردازان وجودگرا هم می گوید : این که یک نااندیشیدنی می تواند وجود داشته باشد ، اندیشیدنی است. مارسل در مورد نومیدی می گوید: نومیدی ، نومیدی از دنیا ، و بدبینی ریشه های مشترکی با عرضه ناپذیری دارند ؛ و هرچه شخصی بیشتر عرضه ناپذیر باشد ، کاربرد کمتری برای امید دارد. او در حالی که درجهان داشتن زندگی می کند ، می خواهد و می ترسد ، اما نمی تواند امید داشته باشد ، زیرا ایمان ندارد.

   از سوی دیگر ، جان تنها در امید وجود دارد ، و با امید زنده است . امید داشتن به معنی خودداری از ترس نیست ، بلکه به معنی خودداری از نومید شدن از دنیا ، اعتبار بخشیدن به آن ، باور داشتن به نظم آن ، درستی آن ، بعنوان ضامن نهایی ارزشها می باشد. من ، اگر نومیدم ، انتخابی است که خودم کرده ام.

    آیا امید کارایی دارد ؟ امید یک فن ، یک معجزه که در هنگام ناکامی فن های عملی باید دست به دامن آن شد ، نیست. و نیز عذری برای تنبلی و به خدا واگذارکردن آنچه خود ما باید انجام دهیم ، نیست . امید هنگامی بجاست که ما به نومیدی فراخوانده شده باشیم ، زیرا بی- پشت وپناهی شخصی ما در واقع مطق است و هیچ کاری با آن نمی توان کرد. پس امیدکامل کننده کار ماست و نه جانشینی برای آن ، رودخانه ای است از کوشش خود ما که جریان آن ازدیده ها پنهان می شود و خود را در دریایی ناپیدا می ریزد.

     امکان امید بگونه ای دقیق با امکان نا امیدی منطبق است. مرگ ، تخته پرش یک امید مطلق  است ، همانگونه که فراخوانی به یک نومیدی مطلق است. امید عبارتست از قلمرو ، حق ویژه ، و زندگی جان ، آرزو کردن شکیبایی در برابر بی اراده گی؛ و عملی از اراده است که ایمان پشتیبانش می کند. اما برای مارسل ، امر حساب نشدنی ای که امید بر آن متکی است ، امری ماوراء طبیعی است : امید تنها در جهانی ممکن است که درآن جایی برای معجزه وجود داشته باشد. بهترین  امید ها امید به رستگاری است.

      هایدگر می گوید : آنچه آفریده می شود معنی وجود است نه خود وجود. تجربه تهوع ، بی- ارزشی ، پوچی ، که گاه به ناگهان برای من رخ می دهد ، بسادگی ثابت می کند که این وجود شخصی است که معناها و یک جهان معقول را می سازد ، وگواهی است بر دیگر بودگی نفوذ پذیر هستی بیجان که سد راه ساختمان جهان معقول می گردد.

    هایدگر درتحلیل مفهوم هراس می گوید : هنگامی که در می یابیم این تهی بودن جهان است که به این هراس نیرو می بخشد ، پی می بریم که خود جهان به مثابه همان هراس است. آنچه به هراس من نیرو  می بخشد ، شناخت معنی درجهان – بودن است. هراس مرا از دل مشغولی هایم باز می دارد ، مرا در انزوا محصور می کند ، جایی که من ناچارم انتخاب کنم که خودم باشم یا نه . هراس مرا از دلبستگی ها و معناهای زندگیم در جهان جدا می کند. بنابراین هراس که در آغاز برخلاف ترس آنچنان مبهم و بی معناست ، مشخص ترین و با معناترین تمامی عاطفه هاست.

     سارتر می گوید : آنتوان رو کانتن قهرمان نخستین داستان من هیچ آرزوی بزرگی ندارد و از همین رو به سرخوردگی و نومیدی دچار نمی شود ، اما در این زندگی ای که در می یابد از آن اوست ، حیران و سرگشته است .

     اوشو [3] یکی از روانشناسان معاصر در مورد معنای زندگی می گوید : زندگی به خودی خود  معنایی ندارد. زندگی فرصتی است برای خلق معنا . معنا را نباید کشف کرد؛ باید آن را آفرید. تو فقط هنگامی معنا را پیدا می کنی که آن را بیافرینی. معنا چیزی نیست که لابه لای بوته ها پنهان باشد و تو بتوانی با کمی کنکاش آن را بیابی . معنا تخته سنگ نیست ، که تو با کمی جستجو آن را پیدا کنی . معنا شعری است که باید آن را سرود ، آوازی است که باید سر داد ، تابلویی است که باید آن را به تصویر کشید. معنا رقص است نه سنگ . معنا موسیقی است. تو در صورتی می توانی آن را بیابی که آن را خلق کنی. میلیون ها نفر از مردم زندگی بی معنایی را سپری می کنند ، آن هم به دلیل وجود این ایده اشتباه که معنا را باید کشف کرد.

    زرتشت و انشتین معنا را می یابند ، چون خودشان خالق معنا هستند. اما معنا در خلق و کشف آنها متفاوت است . برای درک نظریه نسبیت لازم نیست انشتین باشی ، کافی است که هوش متوسطی داشته باشی. اما برای درک معنای زرتشت ، باید زرتشت شوی . تو باید آن را از نوخلق کنی. و هر فردی باید خدا را ، معنا را ، حقیقت را به دنیا آورد؛ هر انسانی باید آن را باردار شود و درد زایمان را پشت سر بگذارد. هر کس باید آن را در رحم خود حمل و با خون خود از آن تقدیر کند. فقط آنگاه آن معنا را کشف می کند. با هیچ ایده خاصی به دنبال معنا نرو ؛ لخت وعریان برو. گشوده و خالی برو. و نه تنها یک معنا ، که هزار و یک معنا خواهی یافت. معنا در داخل گود به وجود می آید. در زندگی شرکت فعالانه داشته باش(فرجی ،1380).

     طرفداران روانشناسی فردی آدلر معتقدند که زندگی معنای ذاتی ندارد . ما هریک به شیوه خاص خود به آن معنادار، بی معنا ، پوچ ، محکوم شدن به زندان غمکده ، محل آمادگی برای دنیای بعد و مواردی از این دست قلمداد می کنیم. دریکورس (1957، 1971 )  معتقد است که زندگی یعنی انجام کار برای دیگران و مشارکت در زندگی اجتماعی و ایجاد تغییر. فرانکل (1963) معتقد است که زندگی یعنی عشق ورزیدن و معنایی که ما به زندگی می دهیم رفتار ما را تعیین خواهد کرد ( به نقل از علیزاده ،1383).

     نیگل که یکی از فلاسفه صاحب نظر در گروه وجود گرایان است ، در باب راه های خلق معنا  می گوید : برای آن که زندگی شما بتواند معنای بزرگتری داشته باشد ، طرق مختلفی وجود دارد. ممکن است عضو یک جنبش سیاسی یا اجتماعی باشید که سعی در بهتر کردن جهان ، برای سعادت نسلهای آینده دارد. یا ممکن است با زندگی تان تنها به مهیا کردن یک زندگی خوب برای فرزندان آنها کمک کنید. یا چنین تصور شود که زندگی شما در یک زمینه دینی معنا پیدا می کند به طوری که مهلت زندگی شما روی زمین فقط نوعی آماده شدن برای جاودانگی ای است که در مواجه مستقیم خداوند بدان نایل می شوید.

   والکر [4](1999) هم می گوید : گوهر یک زندگی معنادار در دین وجود دارد . اما والتر[5] (1984) استدلال می کند که حتی با فقدان جهان بینی دینی نیز می توان زندگی را معنا دار کرد و سرانجام راسل[6] که از جمله فلاسفه بزرگ وجودگرا است استدلال می کند که عشق ، علم وترحم زندگی را معنادار و ارزشمند می کند ( به نقل از معین زاده ،1384).

    آدلر گرایان معتقدند که بیمار مبتلا به ناامیدی است و به همبن خاطر تکنیک درمانبخش در همین محور قرار می گیرد . بیماران با درجه های متفاوتی از امیدواری یعنی از ناامیدی کامل تا امیدواری ، به همه چیز حتی معجزه ، به دنبال درمان هستند . بنابراین باید امید بیمار را همواره ارتقاء داد.



[1]  Paul tillich

[2]  Nietzsche

[3]  Osho

[4]  Walker

[5]   Walter

[6]   Russell

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی